کودکانه زیستن
دلم برای خندههای بی دلیل برای " شادمانیهایِ بی سبب " برای بی ریا بودن برایِ کودکی برایِ کودکانه زیستن دلم برای روزهای خوشِ زندگی تنگ شده است دستم را بگیر و به من بگو چگونه در گرگ و میشِ این روزگار ِ پر بالا و پایین ِ همیشه خاکستری هنوز میتوانم بخندم ؟ ...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
13:45
بی تو
بوی ِ موهات
حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس نفس زدن و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن میبینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را میآفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهات و تو تنهای بیهمتای من شدی. عباس معروفی ...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
0:13
تابستانی که گذشت
نور چشم مااااااادر تابستونی که گذشت روزهای شیرین و پر از خاطره ای رو با هم گذروندیم که به علت تنبلی من ثبت نشده بود و وقتی الان عکسات رو نگاه میکردم دلم نیومد که ازشون بگذرم. عشق و امید مادر خیلی بزرگ تر شدی و داناتر . عشق و محبت رو خوب درک میکنی و خوب هم نشون میدی. زود رنج شدی خیلی ، حتی با یه اخم کوچیک هم بغض میکنی . و در ماه ِپایانی تابستان قدم بزرگی رو به سوی مستقل شدن برداشتی که همون نخواستن پوشک بود . عااااااااااااااااااشقتم مادر جون منو ببخش اگه گاهی باهات بد تا کردم و رنجوندمت ، در این روزهای گذشته ما از نظر کاری و مالی فراز و نشیب های زیادی رو گذروندیم ولی امیدِ وجود تو روشن...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
9:58
دستهای تو
پسرم دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور و عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی. ...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
14:08
تو را دوست دارم
تو را دوست دارم چون نان و نمک چون لبان گر گرفته از تب که نیمه شبان در التهاب قطرهای آب بر شیر آبی بچسبد تو را دوست دارم چون لحظهی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی در گشودن بستهی بزرگی که نمی دانی در آن چیست تو را دوست دارم چون غوغای درونم لرزش دل و دستم در آستانه ی دیداری تو را دوست دارم چون گفتن "شکر خدا زندهام" ...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
12:19
یا قریب الغربا
دو هفته ایست ظرف نباتمان خالی است چای می خورم و حسرت شاه خراسان را امروز از جایی شنیدم امام رضا (ع) قریب الغرباست (نزدیک ترین کس به غریبان) / خیلی زیاااااد به دلم نشست خیلی بیشتر از آقایم با نام غریب الغربا . و من گریخته ام و در پی من صیادها و فرا رویم دام ها یا ضامن آهو من یقین دارم دستان تو تنها سهم آهو نیست... آقا جانم دستان کوچک پسرم را هیچوقت رها نکن ... ...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
16:05
سلاااااااام عمووووووو
قربون قد و بالات بره مادر که میدونی چطوری خودتو شیرین کنی. رفتیم پارک ، آقایی بادکنک و حباب ساز میفروخت، بهداد عشقم رفته جلو هی دست میزنه به بادکنک ها(بادا) و حباب سازها (فوووت) . هر چی میگم مامان جان اینا مال شما نیست نباید دست بزنی گوش نمیده تا اینکه خود آقاهه چپ چپ نگاش میکنه و میگه دست نزن پسر کوچولو ، بهداد هم رفته نزدیک ترین جای ممکن به آقاهه وایساده و سرشو کج کرده و با نیش باز هِی میگه عمووووووووو سلام... دوباره سلااااااااام عمو و ... آقاهه از خنده ریسه رفته بود و میگفت عموووووو خیلی بلاااایی. دلبر ِ شیرین اَدای ِ مادر چند روز پیش سرما خورد و بابا بهروز بردش پیش دکتری که توی کوچمون هست و بهداد...
نویسنده :
مامان پانی و بابا بهروز
16:06