آقا بـــــــــهدادآقا بـــــــــهداد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

بهداد نجفی

شیرین زبونی های دو سالگی

بهدادم این روزها خیلی شیرین و مهربون و خوردنی شده هر روز صبح از خواب که پا میشه اول با لبخند سلووووووم گاهی تلاااااام  بلند بالایی میگه. بعدم شروع میکنه به معرفی من و خودش و باباش . مامان پایی/ بابا بیووووز/  بیداد .  بعدم عکسهای رو دیوار رو به همین ترتیب به اضافه پیشوند اینا ماما/  اینا بابا/  اینا نینی بیداد معرفی میکنه. بعدم سوزنش گیر میکنه رو پااااااشووووو  و  بیاااااااااااااااااا . انقدر میگه تا من ِ بیچاره رو از رختخواب گرم و نرمم جدا کنه.  در خواست شیر میکنه و خودش بدو بدو میره شیشه اش رو میاره و میگه بیشووووور (بشور) و در یخچالم دیگه خودش باز میکنه و شیر رو در میاره و خدا نکنه بخ...
1 خرداد 1392

عکس یادگاری

دو سه روزی با خواهر عزیزم و همسرش و پارسا جووووون ِخاله بدونه بهروزم رفتیم شمال. خیلی خیلی خوش گذشت و خیلی خیلی دلتنگ همسری شدم و خیلی خیلی جاش خالی بوووووود. اینم عکس یادگاری در آتلیه در هتل هایت چالوس پسر کوچولوی ِ شیطون بلا یه دقیقه آروم و قرار نداشت .     ...
19 ارديبهشت 1392

ای کاش

می‌‌شود یک شب خوابید و صبح با خبر شد غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟ که اگر اشکی هست یا از عمقِ شادمانیِ دلی‌ بی‌ درد است ... یا از پس به هم رسیدن‌های دور یا گریه کودکی که دستِ بی‌ حواسش ، بادبادکی را بر باد می‌‌دهد کاش می‌‌شد یک صبح کسی‌ زنگِ خانه هامان را بزند بگوید با دستِ پر آمده ایم با لبخند با قلب‌هایی‌ آکنده از عشق‌های واقعی‌ از آنسوی دوست داشتن ها آمده‌ایم بمانیم و هرگز نرویم هیچکس نمی داند چقدر جایِ شادمانی‌های بی‌ سبب در دل نسلِ ما خالیست نیکی‌ فیروزکوهی ...
10 ارديبهشت 1392

غزل واره ی من

این عشق ماندنی این شعر بودنی این لحظه های با تو نشستن سرودنی است این لحظه های ناب در لحظه های بیخودی و مستی شعر بلند حافظ از تو شنودنی است این سر نه مست باده این سر که مست مست دو چشم سیاه توست ...
6 ارديبهشت 1392

حوله ی آبی

ماجرایی داریم با حموم کردن شازده پسر. یه مدتی وقتی میرفت آب بوزی (آب بازی) دیگه حاضر نبود دل بکنه و بیاد بیرون . از اونجا که عاشق رنگ ِآبیه و عکس انگیری برد رو هم به عشقِ دادا پارساش خیلی دوست داره ، رفتم براش  یه حوله تن پوش خریدم که شاید به ذوق پوشیدن حوله بتونم بیارمش از حموم بیرون.     حالا دیگه بساطی داریم ، آقا خیلی متشخصانه و با شوق زیاد حوله اش رو میپوشه و میاد بیرون... از اینجا به بعده که تازه پوست ما قِلِفتی کنده میشه ، حالا پروژه ای داریم برای در آوردن این حوله ی ِ (جوجو آبی) از تن این وروجک. اجازه نداریم حتی بهش دست هم بزنیم که اقلا صورتشو خشک کنیم خلاصه با هزار ترفند و خواه...
5 ارديبهشت 1392

شاهکارهای فسقل خونه ما

یعنی زندگی ای دارم از دست این فسقل ، غافل میشم میره سراغ رژ لب ها و کرم های من ِ بیچاره.  خوب بچم میگه مامانم که از دست خراب کاری های من وقت نداره از اینها استفاده کنه بزار من از خجالتشون در بیام . واقعا که این روزها دیدنی شدم از بس که به خودم می رسم. من خوش خیال ِ ساده مداد شمعی ها رو گذاشتم جلوی دست آقا و سرخوش از اینکه ١٠ دقیقه است موش موشک داره خودش تو اتاقش نقاشی میکنه ، آشپزی میکردم که اومده ماما ماما گویان ، کشون کشون من و آورده و شاهکار بی نظیرش رو نشونم میده .  منم که خوشحاااااااااااااال البته خدا پدر مادر "می می نی " رو بیامرزه که الان دو هفته ای میشه که کتاب "می می نی ، گل میکشه یا نی نی " رو...
5 ارديبهشت 1392

روزهای شیرین کودکی

آرشیو عکسهای پارسال و نگاه میکردم که برخوردم به یکسری عکسهای بهداد که به نظرم برای ثبت خاطرات   روزهای کودکی جالب و شیرین اومد.  پسرک نازنینم خیلی علاقه به هرنوع رنگ بازی و نقاشی داره ، یک روز سرد بهمن ماه بود که طبق معمول روزهای زمستان در چهاردیواریه آپارتمان خانه نشین بودیم و گفتم برای سرگرمی گل پسر چه کنم که تصمیم گرفتم با یکمی آرد و آب و رنگ خوراکی براش رنگ انگشتی درست کنم و در کنار دلبندم از اولین تجربه های زندگیِِ کودکم لذت ببرم.  گفتم بهدادم نقاشی رو این بار به جای دست از راه جدیدی تجربه کنه . هویچ و سیب زمینی رو با چاقو برش دادم تا به یک نوعی ب...
5 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهداد نجفی می باشد