آقا بـــــــــهدادآقا بـــــــــهداد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

بهداد نجفی

پسرک و پاییز

بهدادم کمتر از ذره ای پست مشو مهر بورز و این پاییز چه عجیب آغاز شد چه غریبانه می روید در من مثل یکی شدن یک آسمان با دل مثل انتظار آمدن باران بارانی به لطافت های تووووو باران ِ بی باران مثل چشمهای توووو که فرو می رود در من ...
27 آذر 1393

ماه من غصه چرا؟

ماه من غصه چرا؟   آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد یا زمینی را که دلش از سردی شب‌های خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست ماه من دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه‌ای‌ات از لب پنجره عشق زمین خورد و...
26 شهريور 1393

صاحبدلم

پسرم شاکرم از بودنت شاکرم از داشتنت  بودنت روشنی _شبهای تاریک _انتظار است  بودنت امید روزهای سبک بار زیستن است  بودنت پناه  ترسهای پنهان شده است   کاش فقط این روزهای سخت و سنگین نیز بگذرد کاش این دل رنجوری ها نیز بگذرد کاش سایه سنگین این قضاوتها کوتاه شود  کاش این سو تعبیرهای ابلهانه تمام  شود کاش فقط کمی نیتهای نهفته و احساسهای پنهان دیده شود   صاحبدلم باش تا باشم ...
3 شهريور 1393

دلم برای باران خیلی تنگ شده

كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها شاید این باران كه می بارد شما را تر كند ...
26 مرداد 1393

برای پسرم که صبح روشن ِ من است

صبح از دریچه سر به درون میکشد به ناز وز مشرق خیال تو، صبح تابناک تری را -سر در کنار من- با چهره ی شکفته چو گل های نسترن لبخند میزنی من ، آفتاب پاک تری را در نوشخند مهر تو میبینم در مطلع بلند شکفتن.   ...
18 مرداد 1393

هفت حوض و آب بازی

از ابتدای تابستان که هوا گرم شده و روزها جایی نمیشه رفت ، چندتا جمعه با هم رفتیم میدون هفت حوض و با بچه ها حسابی آب بازی کردی ، کلی کیف کردی و منم از ذوق تو شاد و سرحال شدم عزیز دله مادر. یه روز خوبه دیگه خاله یویا و ای ای یا جونم اومدن که دیر رسیدن و فواره ها بسته شده بود و بهداد و ایلیا کلی با هم شیطونی کردن و عشقولانه همدیگر رو بغل میکردن. و باز هم یه جمعه خوب ِ دیگه با دادا پارسا     ...
16 مرداد 1393

شيرين زبوني هاي بهداد

هواپهما اوتاف شده( هواپيما افتاد) جايي گير كرده صدا ميكنه مامان پاني كمكش كن. گوبون بيرم من ( قربونت برم من) استوخر سوار بشم(اسكوتر) بستني  گيفي بخوره بهداد عجيببا ( عجيبه ها) اومده ميگه مامان برم بالاي ميز ميگم نخير ، برگشته ميگه آخير پارسا اومده دنبالش ميگه مياي بريم كوه ، ميگه نه دادا بريم روخدونه دارم براش بادکنک باد میکنم یک دفعه داد میزنه بسه مامان پانی بکِته ( میخندم میگم بترکه ) اونم حرفش رو تصحیح میکنه و میگه بِکِرته
3 مرداد 1393

پسرم ،بودنت زیباست

بودنت زیباست مثل تابیدن آفتاب بر ساقه‌های تُرد بابونه بر تن درخت ایستاده‌ بر من ماه در آغوش تو به خواب می‌رود خورشید با چشم‌های تو بیدار می‌شود عشق من! بودنت زیباست مثل پر شستن قو مثل چرخیدن پروانه مثل پرواز بر تلاطم دریا.   ...
17 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهداد نجفی می باشد