یباااااااااااش
سوار ماشین شدیم ، بابا بهروزز یکدفعه پاشو میزاره روی پدال گاز و با سرعت میره ، منم که شجاع میگم بهروز یواش .
آقا بهدادم پشت سر من میگه یباااااش بیوووووز
کلی با بابا بیوز قربون صدقه اش رفتیم و خندیدیم
روزهای بعد و بعدتر هم عشق ماااادر تا یکمی سرعت ماشین بیشتر از حد میشد بدونه اینکه من چیزی بگم رو به بابا بهروز میگه :
بیرووووووز یباااااش و هرچی بابا جونش میگه چشب بابا جون ، باز تکرار میکنه بیووووووز یباش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی