سلاااااااام عمووووووو
قربون قد و بالات بره مادر که میدونی چطوری خودتو شیرین کنی.
رفتیم پارک ، آقایی بادکنک و حباب ساز میفروخت، بهداد عشقم رفته جلو هی دست میزنه به بادکنک ها(بادا) و حباب سازها (فوووت) . هر چی میگم مامان جان اینا مال شما نیست نباید دست بزنی گوش نمیده تا اینکه خود آقاهه چپ چپ نگاش میکنه و میگه دست نزن پسر کوچولو ، بهداد هم رفته نزدیک ترین جای ممکن به آقاهه وایساده و سرشو کج کرده و با نیش باز هِی میگه عمووووووووو سلام... دوباره سلااااااااام عمو و ...
آقاهه از خنده ریسه رفته بود و میگفت عموووووو خیلی بلاااایی.
دلبر ِ شیرین اَدای ِ مادر چند روز پیش سرما خورد و بابا بهروز بردش پیش دکتری که توی کوچمون هست و بهداد هم دیگه خوب میشناسه اونجا رو . تا از در ورودی میرن داخل ، برمیگرده میخواد فرار کنه و هی میگه اونوری اونوری بیرون.
بابا بهروز با کلی قربون صدقه نگهش میداره تا وارد مطب میشن ، چشمش که به دکتر میوفته با یه مظلومیتی شروع میکنه به سلااااااام عمووووو گفتن . دکتر هم که خیلی خوشش اومده بود از حرف زدنش نازش میکنه و میگه به به چه پسری بیا بغلم ببینم .
تا میره بغل دکتر دهنشو باز میکنه و میگه َاَاَ اَاَاَ . دکتر خندش میگیره میگه آفرین پسر خوب . وقتی گلوشو میبینه عزیزکم انقدر هول کرده بوده که هی میگفته آفرین عموووو میسی ممنون عموووو. بعدم سریع صورتشو کج کرده و گفته عموووو گوش با اینکه حدود دو ماه پیش اونجا بود ولی یادش بود روند معاینه رو گل پسر باهوشم.
دکتر از خنده غش میکنه و کلی قربون صدقه اش میره.
بابا بهروز که هاج و واج مونده بود از این شیرین کاری های گل پسر .
آخر سر هم تند تند خدافظ خدافظ میگفته و دست باباش رو میکشیده و نمیگذاشته تا نسخه نویسی تموم بشه . خلاصه که روزگاری بس شیرین داریم با عشق کوچولومون