تابستانی که گذشت
نور چشم مااااااادر
تابستونی که گذشت
روزهای شیرین و پر از خاطره ای رو با هم گذروندیم که به علت تنبلی من ثبت نشده بود و وقتی الان
عکسات رو نگاه میکردم دلم نیومد که ازشون بگذرم.
عشق و امید مادر خیلی بزرگ تر شدی و داناتر .
عشق و محبت رو خوب درک میکنی و خوب هم نشون میدی.
زود رنج شدی خیلی ، حتی با یه اخم کوچیک هم بغض میکنی .
و در ماه ِپایانی تابستان قدم بزرگی رو به سوی مستقل شدن برداشتی که همون نخواستن پوشک بود .
عااااااااااااااااااشقتم مادر جون
منو ببخش اگه گاهی باهات بد تا کردم و رنجوندمت ، در این روزهای گذشته ما از نظر کاری و مالی فراز و
نشیب های زیادی رو گذروندیم ولی امیدِ وجود تو روشنایی بخش لحظه هامون بود و هست .
ما به عشق ِ توست که مقابل سختی ها کمر خم نمیکنیم و خوشحالیم زیااااااااد از اینکه تو رو داریم قلب ِ مااااادر.
خداااااااااااااااااا رو روزی صد هزار بار شکر که تو رو به ما داده جون و عمر مااااادر.
عااااااشقه هر نوع پازل هستی . این بازی هم کمک کرد بهتر مفهوم راست و چپ رو درک کنی.(اینکه قاشق دست راسته و چنگال دست چپه)
با لگوهات بازی میکردی که با حالت پله ای گذاشتن اونا یک دفعه گفتی پیله سُر سُر (پله) و خوشت اومد و رفتی عروسکاتم آوردی و کلی سرگرم شدی.
جورچین های هدیه عمه لیدای عزیز که دوسشون داری
و خیلی هم برای دقت و تمرکز خوبه مخصوصا برای بچه هایی مثل شما که خیلی کم پیش میاد یه جا آروم بشینی گل ِ خوشرنگ ماااادر.
و این بازی رو هم که از وبلاگ آرام کوچولو یاد گرفتیم و خیلی استقبال کردی مخصوصا روزی که مهمونی بودیم و دیگه شیطونی های شما داشت خونه خراب کن میشد به دادمان رسید و حدود نیم ساعتی سرگرمت کرد تا وقت شاااااام و خاطره اون روز که عکسی هم ازش ندارم باعث شد هر وقت میریم مهمونی با خودم سیخ بلند چوبی بردارم .
قربوووووووونه اون انگشتات بشم مااااااادر
بازی با آب هم که همه مدلی پایه هستی . سه روزی که در هفته سرکار نمیرفتم حتما یکی از بازی هامون همین بود . خودم بهت دستمال کاغذی و کاغذ فویل داده بودم و خودتم هرچی دم دستت بود میاوردی و امتحان میکردی که ببینی میره زیر آب یا نه؟ مفهوم سبک و سنگین رو خوب درک کردی با این بازی برگ گل ِ مااااااادر
ماسک دست ساز مادر که از درست کردنش انقدر ذوق کرده بودی که شلوارتو در آوردی ههههه . کلا هر وقت خیلی ذوق کنی و یا خیلی ناراحت بشی از چیزی همین کار رو میکنی و من موندم واقعا یعنی که چی آخهههههه؟
عروووووسک های انگشتی (بَ بَ= ببعی/ مهمون = میمون هههه با عرض پوزش از مهمون های عزیز/ گبن= گوزن/ حرگوش= خرگوش)
و داااااااااااستان های بهدادی که فقط خودش میفهمه چی میگه شیرین عسل ِ ماااااااااادر.
و البته فکر نکنید همیشه هم به همین خوبی و به همین خوشمزگی پیش میره ، گاهی هم فقط نیم ساعتی رو برای اینکه عروسک ها از انگشتای خوشگله گل پسر میوفتن بیرون ، اشک و آه و ناله داریم که اونم به میزان کمبود خواب و کمبود غذا برمیگرده تا بااااااشد که مااااادر غرق داستان سرایی های پسرک خوش زبون نشود و ساعت شکم و لالا رو فراموش نکند.
و این هم که باز از بازی های محبوب پسری هست که اونم تقریبا هفته ای یکی دو بار نیم ساعتی مشغولش میکنه ، با انواع و اقسام ظرف های یکبار مصرف.
و اینم سرسره ی بزرگتر و بلندتر
و نقااااااااااااش کوچولوی ماااااادر و داییه های خوشگلش(دایره )
و کااااار با قیچی که از اردیبهشت ماه که کلاس های خانه کودک برج میلاد رفته بودیم جزو علاقمندی های بهداد شد تا اینکه در مرداد ماه موفق شد به تنهایی و صحیح قیچ (قیچی ) دست بگیره و منم تونستم با چشمهای خودم لحظه بی نظیره شکوفایی اعتماد به نفس رو تو صورت قشنگش ببینم و برای همین ممنونم از مسیحای نازنینم و هیچ وقت فراموشش نمی کنم.
و حُسن ختاااااااااااااااام تمام زیباییهااااا بابا بهروز و دادا پارسای مهربان.
خدااااااااااااایم صدایت میکنم
بشنو صداااااااایم
شُکرت