ترانه های بابایی
قند عسلم چند وقته خیلی هوشیار تر و شیطون تر شده. وقتی بابا بهروزش از در میاد تو انقدر دست و پا
میزنه و صدا در میاره که نگو ، تا بابا جونیش بخواد بره دستشو بشوره و بیاد بغض میکنه و ادای گریه کردن
رو در میاره و انقدر شیرین با لب برچیده منو نگاه میکنه که دلم کباب میشه .منم دو هفته ای هست که از
ساعت ٥ شروع میکنم و شعر بابایی میاد رو براش میخونم و خیلی جالبه که چند روزی هست که شرطی
شده و وقتی این شعر رو میخوانم ذوق میکنه و بیشتر عکس العمل نشون میده.
میاد صدای پایی صدای آشنایی
من میدونم بابا جون این تویی که میایی
منتظر تو بودم صبح تا حالا تو خونه
دلم برات تنگ شده مامان جونم میدونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی