آزادی
1391/4/8 12:48
346 بازدید
شب است،
شبي به درازاي یک هزار و چهارصد و اندی سال.
گويا خيال صبح شدن ندارد!
اما نه، وعدهي او حق است،
صبح خواهد رسيد از راه،
... حتي اگر مهتاب قرنها بتابد.
پس در خزانِ دلها،
در این همهمهی خاموش شبها،
مینویسم از نسیمی بهاری،
از شما. مینویسم،
ای خاکیانِ پا بند زمین،
برکنید ریشه را، و سوار بر نسیم،
اوج گیرید،
و عالمیان را نوید دهید،
که وارث آزادی آمدنیست...
پسر عزیز تر از جانم
از خدای مهربانم خواهانم
که صبح زیبای بودنت
در روزهای آزادی
در روزهای خوب وارث آزادی
غروب شود...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی