حوله ی آبی
ماجرایی داریم با حموم کردن شازده پسر.
یه مدتی وقتی میرفت آب بوزی (آب بازی) دیگه حاضر نبود دل بکنه و بیاد بیرون .
از اونجا که عاشق رنگ ِآبیه و عکس انگیری برد رو هم به عشقِ دادا پارساش خیلی دوست داره ، رفتم براش
یه حوله تن پوش خریدم که شاید به ذوق پوشیدن حوله بتونم بیارمش از حموم بیرون.
حالا دیگه بساطی داریم ، آقا خیلی متشخصانه و با شوق زیاد حوله اش رو میپوشه و میاد بیرون...
از اینجا به بعده که تازه پوست ما قِلِفتی کنده میشه ، حالا پروژه ای داریم برای در آوردن این حوله ی ِ (جوجو
آبی) از تن این وروجک.
اجازه نداریم حتی بهش دست هم بزنیم که اقلا صورتشو خشک کنیم
خلاصه با هزار ترفند و خواهش و تمنا و شیر و به به ،به زور پوشکش میکنم تا دوباره نیم ساعت بعد ....
تازه اجازه صادر میشه که لباس هاشو با کلی غرو لند بپوشم و باز دوباره روی لباساش باید حوله جوجو آبیشو بپوشه و یه ١ ساعتی هم این شکلی ویراژ بده.
ایییییییییییییینه که میگن روزگار دو سالگی عجب روزگاااااااااااااااااریه!