از تو دوباره من شدم
تو با مني هرجا برم مهر تو بند جونمه
عشقت نميره از سرم تو پوست و استخونمه
يکدم اگه نبينمت يه دنيا دلتنگت ميشم
نگاه دريايي تو آبيه روي آتيشم
واست دلم واست تنم , واست تمام زندگيم
از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگيم
نم نم بارون چشام گواه عشق پاکمه
همنفس قسمت من دوست دارم يه عالمه
قشنگ ترين خاطره هام با تو و از تو گفتنه
آرامش وجود من صداي تو شنفتنه
دیروز که از کلاس ارزشهای زندگی خانه کودک برج میلاد با بهدادم بر میگشتم ،این شعر زیبا با صدای گرم رضا صادقی از راذیو پخش میشد و پسر ِ نازنینم مژه های سیاه و قشنگش رو روی هم گذاشته بود و معصومانه خوابیده بود.
حس خیلی عجیبی پیدا کرده بودم . انگار تمام حرفهای دله من برای وجودِ دلنشین پسرم خوانده میشد و خدایا فقط خودت میدونی که چقدر پاره ی تنم رو دوست دارم و چقدر بهش نیازمندم.
امروز بهدادم اصلا سرحال نبود . از بدو ورود به کلاس جیغ و گریه رو سر داد که اصلا وارد کلاس نشه و حتی حاضر هم نبود که بره قسمت بازی با بچه ها بازی کنه. من میخواستم با کلک ببرمش تو ولی به هیچ طریقی حاضر نبود بیاد، مسیحا جون هم گفت به زور نیارش.
خیلی ناراحت و غمگین شدم . نمیدونم چرا گل پسرم چند روزی هست احساس عدم امنیت میکنه . من قشنگ حس میکنم حتی وقتی باد از پنجره اتاق میاد و پرده رو تکون میده چنان وحشتی میکنه که میمونم چیکار کنم.حالا یه مدتی سعی میکنم خیلی کنارش باشم و بهش حس امنیت بدم تا انشالله مقطعی باشه و دوباره همون پسر شاد و خندونم بشه و با عشق و هیجان عجیبی که تو وجودشه دوباره شاد و سر حال شاهد بازی کردناش اشم.
عزیز دله ماااااااااااادر بدون که عااااااااااااااشقتم