شبهای بی خوابی
من نه خود میروم او مرا می کشد
کاه سر گشته را کهربا می کشد
چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
دست و پا میزنم میرباید سرم
سر رها می کنم دست و پا می کشد
لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا میکشد
سایه ی او شدم چون گریزم از او ؟
در پی اش میروم تا کجا میکشد
چند هفته ای هست که حسابی بی خواب شدم. تا ٢ نصفه شب هم بشینم پای اینترنت و کتاب بخوانم هم انگار نه انگار . خواب به سراغم نمیاد. میرم تو تخت نفسهای دردانه ام را میشمارم. براش شعر میخوانم و بوسه بارونش میکنم . دستاشو میگیرم تو دستم و انقدر نگاهش میکنم که خوابم میبره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی