سواااار شووووو
شمال که رفته بودیم خاله پیگا و دادا پارسا که البته این روزها شده دادا فارسا ، دوچرخه داشتن و هر روز عصر کلی با هم دوچرخه سواری میکردیم .
غروب سومین روز ،بهداد رفت سراغ دوچرخه ها و هی داد میزد سوااااار شوووو ، سواااار شوووو، ما که از خنده ریسه رفته بودیم از حالت حرف زدنش و تا پارسا میومد سوار شه ، میکشیدش و می خواست خودش بره بالا و باز داد میزد سوار شو.
بابا بهروز میرفت سوارش میکرد وبهدادم هی دست باباشو میزد کنار که بیوووو بیداد سوار شووووو.(برو بهداد سوار شه)
از اون روز به بعد اسم دوچرخه رو گذاشته سواااااار شووووو ههههه و هرجا دوچرخه ببینه داد میزنه سواااار شووووو.
درد و بلات به جووووونه مادرت قند عسلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی