حرفهای مادرانه
پسره دوست داشتنی ام میخواهم حرفهایی را برایت بگویم که شاید خیلی مادرانه نباشد ،
بهترینم برای من مهم نیست که تو تپل باشی و خوشگل ، سفید باشی و قدبلند، متشخص باشی و با
شیرین زبانی هایت همه دوست و آشنا را دور خودت جمع کنی،برایم مهم نیست که شاگرد چندم کلاس
میشوی و یا چقدر زبان زد و شگفت آور...شاید این چندان مادرانه به نظر نرسد،من نمیخواهم فرزندی
داشته باشم تا با او همه جا پز بدهم ...دلم میخواهد که چشم های تو برق بزنند از امید واعتماد به
نفس...من یک پسر شاد و امیدوار را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم.
دلم میخواهد که تو از آنهایی نباشی که در تاریکی نشسته اند و هی ناسزا میگویند،دوست دارم که
بلند شوی و شمعی روشن کنی ،شمعی هرچند کوچک.
دلپذیرم...این روزها وقتی نمی دانم چه دعایی برایت بکنم، دعا میکنم تو بنده خوبی برای خدا
باشی،چیزی که آرزوی خودم بود...آرزوی خودم هست...بهترین چیزی که میتوانم برای کسی از خدا
بخواهم.