آقا بـــــــــهدادآقا بـــــــــهداد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

بهداد نجفی

نی می نی

می می نی قصه ما این روزها به زبان شیرین گل پسری نی می نی ست.     روزی چندین بار نی می نی رو میاره و آخ آخ گویان میگه تا براش بخوانم. چهار تا کتابی که از می می نی داره  در ابتدای داستان می می نی کار اشتباهی رو انجام میده که بعد با اعتراض مادرش میفهمه که اون کار اشتباه بوده و نباید اون کار رو بکنه ، بهداد هم تازگی ها مثلا میاد مداد شمعی هاش رو بر میداره و منو صدا میکنه و با مدادش خط میکشه رو دیوار و خودش تند تند میگه آخ آخ نه نه نی می نی نگاش تو دَتَر (دفتر) و بعد هم میاد از من دَمال (دستمال ) میگیره و مثلا تمیز میکنه و میگه آآآآآآفرین نی می نی. میسی ممون (مرسی ممنون). و همینطور آشغال خوراکی هاش رو تو خونه یا پارک...
17 شهريور 1392

بن تن

این بن تن ندیده و نشناخته شده برای ما دردسری که دیگه واقعا نمیدونم چه کنم با این معضل؟ پارسال تابستون پارسا جووونم برای بهداد دوتا بلوز با عکس بن تن خریده بود که گه گداری تنش میکردم و به  بلوز دادا پارسا میشناختش و دوسش داشتو هر وقت میخواستم بپوشم تنش با ذوق و شوق تنش میکرد و دادا پارسا گویان ، تو خونه راه میرفت. و امسال همه زندگیش شده این دو تا بلوز بن تن ناججی و آبی (نارنجی و آبی) با اینکه اصلا کارتون بن تن رو ندیده و فقط به خاطر عکس پسری که شاید شباهتی با دادا پارساش داره و با بلوزهای پارسا و ساعت دستش و کیف پولش و اسباب بازی هاش داره ، صبح هنوز چشم باز نکرده اول نگاه میکنه چی تنشه ، اگه بن تن بود که با ذوق و خنده ...
17 شهريور 1392

سواااار شووووو

شمال که رفته بودیم خاله پیگا و دادا پارسا که البته این روزها شده دادا فارسا ، دوچرخه داشتن و هر روز عصر کلی با هم دوچرخه سواری میکردیم . غروب سومین روز ،بهداد رفت سراغ دوچرخه ها و هی داد میزد سوااااار شوووو ، سواااار شوووو، ما که از خنده ریسه رفته بودیم  از حالت حرف زدنش و تا پارسا میومد سوار شه ، میکشیدش و می خواست خودش بره بالا و باز داد میزد سوار شو. بابا بهروز میرفت سوارش میکرد وبهدادم  هی دست باباشو میزد کنار که بیوووو بیداد سوار شووووو.(برو بهداد سوار شه)  از اون روز به بعد اسم دوچرخه رو گذاشته سواااااار شووووو ههههه و هرجا دوچرخه ببینه داد میزنه سواااار شووووو. درد و بلات به جووووونه مادرت قند عسلم ...
10 شهريور 1392

یباااااااااااش

سوار ماشین شدیم ، بابا بهروزز یکدفعه پاشو میزاره روی پدال گاز و با سرعت میره ، منم که شجاع میگم بهروز یواش . آقا بهدادم پشت سر من میگه یباااااش بیوووووز کلی با بابا بیوز قربون صدقه اش رفتیم و خندیدیم روزهای بعد و بعدتر هم عشق ماااادر تا یکمی سرعت ماشین بیشتر از حد میشد بدونه اینکه من چیزی بگم رو به بابا بهروز میگه : بیرووووووز یباااااش و هرچی بابا جونش میگه چشب بابا جون ، باز تکرار میکنه بیووووووز یباش.
10 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام پسر عزیزم امروز در جایی این کلام امیر المومنین را خواندم و خیلی خیلی منو به فکر برد دلم خواست برای تو هم بنویسم انشاالله که تو هم روزگاری نه چندان دور به آن فکر کنی و به مادرت . از کسانی نباشی که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهای دراز به تاخیر می‌اندازد. در دنیا مثل زاهدان حرف می‌زند اما در رفتار و کردار مثل دنیاپرستان عمل می‌کند. دیگران را از کارهای بد پرهیز می‌دهد اما خودش از انجام آن‌ها پروایی ندارد. به فرمانبرداری امر می‌کند اما خود فرمان نمی‌برد. نیکوکاران را دوست دارد اما رفتارشان را ندارد. گناهکاران را دشمن دارد اما خودش یکی از گناهکاران است. علی‌ابن ابی‌طالب،...
21 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهداد نجفی می باشد