آقا بـــــــــهدادآقا بـــــــــهداد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

بهداد نجفی

یلدا مبارک

در اتاقي که به اندازه ي يک تنهاييست دل من که به اندازه ي يک عشقست به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد به زوال زيباي گل ها در گلدان به نهالي که تو در باغچه ي خانه مان کاشته اي و به آواز قناري ها که به اندازه ي يک پنجره ميخوانند !   ...
30 آذر 1392

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی عشق نبود همین‌طور   اصراری برای زندگی اگر تو نبودی زمین یک زیر سیگاری گلی بود جایی برای خاموش کردن بی‌حوصلگی‌ها   اگر تو نبودی   من کاملا بیکار بودم   هیچ کاری در این دنیا ندارم   جز دوست داشتن تو ...   ...
18 آذر 1392

از عالم چه میخواهم؟

سرم بر سينه ي يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ تو را ميخواستم ، افتاده اي چون گل ببالينم فراغم از گل و خار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ تو بودي آنکه من ميخواستم روزي مرا خواهد دگر کي با کسم کار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ مرا پيمانه عمري بود خالي از مي عشرت کنون اين جام سرشار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ بيا بر چشم بيخوابم نشين ، گل گوي و گل بشنو تو يارم شو ، خدا يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ اگر ناليده بودم حاليا از بخت مي بالم وز آنم شکر بسيار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ي هجران طبيب اکنون پرستار است ، از عالم چه مي خواهم ؟ نميک...
18 آذر 1392

هنگام مرگ

مي خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم باشد نور و گندم دستان عاشق پرست ات را که تازگي و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند و نرمي دگرگوني سرنوشت ام را احساس کنم در انتظار تويي که خفته اي ، آرزوي زنده ماندن ات دارم مي خواهم همچنان گوش به باد بسپاري و رايحه ي دريايي که هر دو دوست اش داشتيم را بو کني که باز بر ماسه اي قدم برداري که با هم قدم مي زديم مي خواهم آنچه را که دوست دارم ، زنده بماند تو که فراتر از همه چيز دوست داشته و آواز خوانده ام از اين رو ، گلگونه ي گلبار من ، هميشه شکوفا باش براي آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذيرد براي آنکه سايه ام بر گيسويت گام بردارد براي آنکه دليل پيام آوازم آشناي همگان باشد.   ...
16 آذر 1392

بهداد در شبانه های شاملو

بر چهره یِ زنده گانیِ من که بر آن هر شیار از اندوهی جان کاه حکایتی می کند « بهداد » لب خندِ آمرزشی ست. نخست دیر زمانی در او نگریستم چندان که چون نظر از وی باز گرفتم در پیرامونِ من همه چیزی به هیأتِ او در آمده بود آن گاه دانستم که مرا دیگر از او گریزی نیست! پاییز سال ٩١ ...
16 آذر 1392

عاشقانه تری

تو از دوست داشتن هم عاشقانه‌تری  سبز آبی کبود!  این را زمانی فهمیدم که با دست‌هام  تنت را از بر می‌کردم این را در آغوش تو فهمیدم نازنین طفلک زیبایم. بهترین داده ی خدایم. بهدادم ...
21 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهداد نجفی می باشد