مي خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم باشد نور و گندم دستان عاشق پرست ات را که تازگي و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند و نرمي دگرگوني سرنوشت ام را احساس کنم در انتظار تويي که خفته اي ، آرزوي زنده ماندن ات دارم مي خواهم همچنان گوش به باد بسپاري و رايحه ي دريايي که هر دو دوست اش داشتيم را بو کني که باز بر ماسه اي قدم برداري که با هم قدم مي زديم مي خواهم آنچه را که دوست دارم ، زنده بماند تو که فراتر از همه چيز دوست داشته و آواز خوانده ام از اين رو ، گلگونه ي گلبار من ، هميشه شکوفا باش براي آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذيرد براي آنکه سايه ام بر گيسويت گام بردارد براي آنکه دليل پيام آوازم آشناي همگان باشد. ...