آقا بـــــــــهدادآقا بـــــــــهداد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

بهداد نجفی

بوی ِ موهات

  حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس نفس زدن و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهات و تو تنهای بی‌همتای من شدی.   عباس معروفی         ...
1 آبان 1392

تابستانی که گذشت

نور چشم مااااااادر تابستونی که گذشت روزهای شیرین و پر از خاطره ای رو با هم گذروندیم که به علت تنبلی من ثبت نشده بود و وقتی الان عکسات رو نگاه میکردم دلم نیومد که ازشون بگذرم. عشق و امید مادر خیلی بزرگ تر شدی و داناتر . عشق و محبت رو خوب درک میکنی و خوب هم نشون میدی. زود رنج شدی خیلی ، حتی با یه اخم کوچیک هم بغض میکنی . و در ماه ِپایانی تابستان قدم بزرگی رو به سوی مستقل شدن برداشتی که همون نخواستن پوشک بود . عااااااااااااااااااشقتم مادر جون منو ببخش اگه گاهی باهات بد تا کردم و رنجوندمت ، در این روزهای گذشته ما از نظر کاری و مالی فراز و نشیب های زیادی رو گذروندیم  ولی امیدِ وجود تو روشن...
23 مهر 1392

دستهای تو

پسرم دستهای تو توانایی آن را دارد  که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور و عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی. ...
7 مهر 1392

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم چون نان و نمک چون لبان گر گرفته از تب که نیمه شبان در التهاب قطره‌ای آب بر شیر آبی بچسبد تو را دوست دارم چون لحظه‌ی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی در گشودن بسته‌ی بزرگی که نمی دانی در آن چیست تو را دوست دارم چون غوغای درونم لرزش دل و دستم در آستانه ی دیداری تو را دوست دارم چون گفتن ‌"شکر خدا زنده‌ام" ...
28 شهريور 1392

یا قریب الغربا

دو هفته ایست ظرف نباتمان خالی است چای می خورم و حسرت شاه خراسان را امروز از جایی شنیدم امام رضا (ع) قریب الغرباست (نزدیک ترین کس به غریبان) / خیلی زیاااااد به دلم نشست خیلی بیشتر از آقایم با نام غریب الغربا . و من گریخته ام و در پی من صیادها  و فرا رویم دام ها یا ضامن آهو من یقین دارم دستان تو تنها سهم آهو نیست... آقا جانم دستان کوچک پسرم را هیچوقت رها نکن ... ...
26 شهريور 1392

سلاااااااام عمووووووو

قربون قد و بالات بره مادر که میدونی چطوری خودتو شیرین کنی. رفتیم پارک ، آقایی بادکنک و حباب ساز  میفروخت، بهداد عشقم رفته جلو هی دست میزنه به بادکنک ها(بادا) و حباب سازها (فوووت) . هر چی میگم مامان جان اینا مال شما نیست نباید دست بزنی گوش نمیده تا اینکه خود آقاهه چپ چپ نگاش میکنه و میگه دست نزن پسر کوچولو ، بهداد هم رفته نزدیک ترین جای ممکن به آقاهه وایساده و سرشو کج کرده و با نیش باز هِی میگه عمووووووووو سلام... دوباره سلااااااااام عمو و ... آقاهه از خنده ریسه رفته بود و میگفت عموووووو خیلی بلاااایی. دلبر ِ شیرین اَدای ِ مادر چند روز پیش سرما خورد و بابا بهروز بردش پیش دکتری که توی کوچمون هست و بهداد...
24 شهريور 1392

چشم های تو

این همه خط نوشتم و یکی نستعلیق چشمهای تو نشد.                                   (رضا کاظمی)                   که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی ...
19 شهريور 1392

اووووووووونوری

دوست عزیزی اومده بود منزلمون ، سرگرم صحبت بودیم که از صدای خش خش برگشتم سمت بهداد و دیدم داره کاغذهای دور شکلات ها رو یکی یکی باز میکنه و می ندازه کنار.  بهش میگم بهداد مادر شکلات ها رو باز نکن ، این کار اشتباهه. خیلی سریع بر میگرده و با دستش  که رو به من گرفته و هی تکون میده به سمت دیگه ، میگه اوووووووووووووَری ، اووووووووووووَری. (یعنی رو تو بکن اونور به حرف زدنت ادامه بده و به من کاری نداشته بااااش) دوستم از خنده ریسه رفته و منم هاج و واج موندم از این حرکت پسرک قُلدر.   ...
19 شهريور 1392

پلک بر هم زدنی ندهم فرصت دیدارت را

بودن یا نبودن پلک زندگی ماست در یکی تاب میخوریم در یکی بیتاب میشویم و من در هر پلکی یکبار دیدنت را میبازم... (عباس معروفی)   پسرکم این روزهای زیبای دو سالگی ات که هفته ای دو روز و نیمش را  سرکار میروم و کمتر صورت مثل ماهت را میبینم بیشتر و بیشتر قدر دان لحظه های با تو بودن هستم و حاضر نیستم آغوش بی نظیرت رو با هیچ جای دنیا عوض کنم. با کمر درب و داغونم میشینم و محکم بغلت میکنم ، تو هم با دستای کوچکت و سر انگشتان جادوییت آرام به پشتم میزنی و گاهی ناژم میکنی و مامان فانی خوشل (خوشگل ) ناژی میگووویی که هیاهوووویی بر پا میشود در درونم غیر قابل وصف. قلبم تند تند میزنه وقتی&n...
17 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهداد نجفی می باشد